روز نحس
روز نحس
روز شکست
شکستن
کوه را عظمت نيست
در مقابل شکستی چنين بی بها تسليم
ـ در آنسوی اين کوير
اين بی زندگی زندان
نهال نه همتای مقصودرا
چه ارزان
به دستان افسانه گردن زديم
آنگاه کليد دروازه ی ابهام را
در معادله ی حل ناشده ای
در جاری زندگی
چرخانديم
ـ اجبار را از گرده نيفکنده
بر اجباری ديگر
(شيرين از لااقل بودن)
تن درداديم
به نامی ديگر و گونه ای
ولبريز شديم تش بادی ديگررا
بر پيشانی زندگي مان
که چيزی جز اين نبود
که چيزی جز اين
نيست
ـ چه ارزان گذشتيم
از احساس و عشق
گران بس خريديم
اين روز نحس
اين شکست
اين شکست
بندر بوشهـــــــر 2/83