برای سنگینی سنگ ابدی

13




من که تمام عمرم را زيسته ام

و در تمام زندگيم ، هنوز عرياني هميشه هايم بود

و خوب مي دانم که در زندگي جاودانه ام

هر گز نمرده ام

 چرا که من تنديس تراشيده ي تمام تاريخم

و تاريخ را درنگ نيست

حتي لحظه اي

. . .

 

من خداي نيل را در ميان اهرام ثلاثه ي خون ، ظلم و زنجير

حبس کردم

و از جام شوکران سقراط ، بر وسعت تمام شک هاي زمين چکيدم

و داروين را به نمايندگي اجدادش با درخت و عشق آشتي دادم

و گوسفندان موسي را که گرگ آز و کينه به دندان گرفته بود

به دشت وسيع بوته هاي يقين رساندم.

و بر پيکره ي تمام بت ها نوشتم :

« شما هم حقيد ..... شايد...... »

و در سر در شهر فاضله ي بي فاضل افلاطون نوشتم :

« همه محق زندگي ند. »

و طلوع رستاخيز بامداد را چون سپيدي صادقترين صبح پرستيدم.

همچون تمام رب النوع هايش

من زماني بر وسعت خويش خنديدم ، که از حجاب تن فراتر نبود

و خالي از تمام کينه ورزي هاي زمين ،

همه ي يقين ها و عشق و نفرتم را به خاطر تقدس پوچشان

به دار کشيدم












صفحه قبل ـ0ـ<<<<<ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ>>>>>ـ0ـ صفحه بعد