ساحل آرامش
ـ پدرم ؛
نفرت نفرين شده بود
ـ مادرم ؛
محبت خشکيده ي يک
ويراني
هميشه هايم را هرگز هاي وجود پدرم
پر مي کرد
و خاموشي مادر در انزواي شب ها
ـ سنگيني سنگ زمان بر دوش
و کوره راه گذشتن از خويشتن در پيش
براي من آيا ساحلي خواهد بود
تا از تلاطم اين بيکرانِ ظلمت
به تنفسي کوتاه
فرود آيم ؟
24/2/87