خاک و خلعت

13




جور و جفای دیده ام از دل خود رمیـــده ام
باز به او رسیــده ام در دلـش آرمیــــده ام
با وی از عشق گفته ام در وی اسیر گشته ام
در پی دین و حق او جان ز کفم بــــریده ام
ای تو کمــال انـبـیـا ای هـدف ره هــــــما
خاک تـوام خــراب تو ای قـدح جـهان نمــا
راه بمـن نمــا بسـی تا شـویَم تـو رهنمـــــا
رخ بنمـای تا کنـم جــان به ره تـو سنمـــا !
کس نبـود بجـز تو ام در ره دین شفیـق من
یاور عشق پوش من آب حیــات نوش مـن
حامی علــم و دین مـن ناجی خوبروی مــن
به شهــر نیک زادگان ساکن کوی عشق من
عشـق تو زنده می کند قلب غـریق مـرده را
یاد تـو هست می دهـد فقیر مال بــــرده را
شادی تو شعف دهـد بلبــل روی شـاخـه را
مستــی تو بقا دهــد عمر ثمــر رسیــده را
حال که اینچنیـن بود مـن ز حیــات بگـذرم
سوی تو آیم و تو را پرده ی حجـب بر درم
عشـق تو را بهـا دهـم عاشـق روی تـو شوم
ناجـی قلب من شــدی حـافـظ نام تو شــوم








کرج ـ 77



صفحه قبل ـ0ـ<<<<<ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ>>>>>ـ0ـ صفحه بعد