سیبِ جاهلانه ترین درخت بودم
سيبِ جاهلانه ترين درخت بودم
در پهنه ي بيکران شب
نفسم از دريچه هاي تنهايي شُشهايم
پر بود
بي هيچ جريان جاري
تکثير
سکوت و رکود بودم در آستانه ي مهيجِ
يک ميلاد
و شرياني تازه يافتم در رگ
تقدير
تلنگري باران وار در شيشه هاي اتاقم
لرزيد
تا انعکاس يک اندوه
و سرودي تازه يافتم ، بي
قافيه ي تکرار
در بند هاي ملتهب زندگي
بوسه هاي وسوسه انگيزِ تشنگيِ
دريا بر ساحل
و خيسي عرق قايقران
شرم تنفس دختري در امتداد نجيب هامون
تا عصمت کودکانه ي يک نگاه
مرا اينگونه معنا کرد ، در تلالو زندگي ،
در نبود عشق
« رويا هاي
بي تکرار »
کرج ـ تیر ـ 1379