ساسان ، مردی که دریا شد
برای
ساسان
وارث تلخترين
درد های پدر
روزم از شب تیره تر بود و نگاهم منتظر
فصل سرد و سرخی عصری که در من زاده شد
سنگ ها را سنگری کردم برای خویشتن
سنگ هایی را که عمری بَرده وارش بُرده ام
من نماد بودنم بالاتر از هــر زندگی
خسته ام از شب نشینان ، شرمگین از بندگی
زنده بودن ، زنده ماندن سخت نیست
درد تنهایی مرا نابودِ بودن می کند
در علفزار علف خشکی که زندان من است
دانه می کارم ولی بیشه نه از آن من است
جرم من ترس از شکستن بود و خون و منجلاب
راه می پیمودم از خود باوری تا انتخاب
نردبان دیگران گشتم که برخیزند لیک ؛
هر کسی بر خاست دستش نیزه ی خوش زخم بود
4/3/87 شهرستان سرباز - راسک