یکی شدن ها
بودت
درديست جانکاه
نبودت
فراغتي
خشم ساز
و حکايتي تلخ ز مضاعفِ تنهايي
تحمل هريک
را
به ظلمتي امکان آورديم
تا لحظه هاي فرجام
ـ در سرتاسر
اين بي نجابت،روز
کودکانه
هاي راهمان را خنديديم،
تلخندي از سر نياز به هم.
از آن رو
خنده هامان
ماسيدگي خشم و انزجار بود،
در
گلويي چرکين.
آواز خشم ،پنهان
زمزمه اي را
بدل مي
شد
تا نياز
تار و پود «يکتايي» را
در طنين «با» و «هم»
بهم بر طند.
بندر بوشهر 1/2/83