پرسه های مستانه
رفته بودم که لبی تر کنم از غربت تنهايی خويش
يا شرابی که زخود وا نهدم بی تشويش
شهر تنهاست ولی ساقی و پيمانه کجا ست ؟
دل شکسته به سخن روزه ی صد ساله ی خويش
چاره ای نيست بجز سوختن از مستی و دود
يا که بر باد سپر دن همه ی هستی خويش
يا به باده نفس گمشده ات را درياب
يا که در راه جنون رو پی رسوايی خويش
بندر بوشهر 1/2/83