سیبِ جاهلانه ترین درخت بودم

13




سيبِ جاهلانه ترين درخت بودم

در پهنه ي بيکران شب

نفسم از دريچه هاي تنهايي شُشهايم پر بود

بي هيچ جريان جاري تکثير

سکوت و رکود بودم در آستانه ي مهيجِ يک ميلاد

و شرياني تازه يافتم در رگ تقدير

تلنگري باران وار در شيشه هاي اتاقم لرزيد

تا انعکاس يک اندوه

و سرودي تازه يافتم ، بي قافيه ي تکرار

در بند هاي ملتهب زندگي

بوسه هاي وسوسه انگيزِ تشنگيِ دريا بر ساحل 

و خيسي عرق قايقران

شرم تنفس دختري در امتداد نجيب هامون

تا عصمت کودکانه ي يک نگاه

مرا اينگونه معنا کرد ، در تلالو زندگي ، در نبود عشق

« رويا هاي بي تکرار »

 








کرج ـ تیر ـ 1379



صفحه قبل ـ0ـ<<<<<ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ>>>>>ـ0ـ صفحه بعد