در سکوتی خفته بودم آشیانم طعمه ی تاراج شد
در سکوتی خفته بودم آشیانم طعمه ی تاراج شد
آرزوهایم به آنی پیش چشـمم خرمنی بر باد شد
خانه ی ویرانم از ویرانیِ آیینه ها در هم شکست
آنکه یار بی ریا پنـداشتم ، چون دشمن شداد شد
با بهار عمر من رویید نفرت ، کینه و ترس و فغان
هر که با من بود همره ، جام زهر و ناله و فریاد شد
خنجرو خون ناله و شک درمسیرزندگی با دیگران
با نماهنگی چو دیرین روزگار تلخ من در یاد شد
15/8/87