مناظره های بی منظر
عاشق :
منم محکوم یک عشق و تویی مامور زندانی
بـرای عشق ما شـاید نـداری میـل چــندانی
تو را من یاد می دارم به وقت شور و عشق خود
ولی وقتی که غمگینم ، منم گریان تو خـــندانی
در این سرداب بی نورم تو را می جویم امــا تو
جدا از غصه های من به دور از شهر رنــــدانی
دم گرمم نبود از من تو دادی این شهامت را
وگر نه دم به دم بودم جگر با زخم دندانی
معشوق :
اگر مامور زندانم اگر خوشحال و خـــــــندانم
تو را من دوست می دارم غم و درد تو را دانم
نگو از من جدایی تو رها از غصه هــــــــای من
غم و درد تو بر جانم که من خود را تو می دانم
اگر زندانیت کردم حصـــار عشق دورت بود
حصار عشق من بودم که اندر حفظ این جامم
طریق و رسم گم کردی نکردی شکر این کارم
ولی من اندکی راندم نظر بر عقل و وجـــــدانم
کرج ـ اردیبهشت 1379