درد سکوت
ــ زمان
تلخي را گسترانده است
و چيرگي
دستان زمانه
از پوچي برانحناي بغضي سهمگين
ونابکار
چنان
مي نگرد که گويي
برتابوت ناپيداي سهل انگاري خويش.
ــ لمس
دستانم ،قلم را
که به لمس کاغذي مي انجامد
و عرياني کاغذ را مي کاود
« لذت کاوش در تن
در عرياني تن »
جان دادن
وتمامي درد بودن خويش را
در او تزريق نمودن
و بجاي ماندن آينه اي را تجربه کردن
وتکرار مکرر شدن
وثبت خويش
در جريده ي نامي ممکن
ــ سکوت ، تناسب
مکدر درد است
و نوشتن وابراز فـــرياد
زادن وزاده شدني هستي زاست .
زندگي را به ياوه به سر بردن
وتنفر نفرت انگيزي را به جان خريدن
چه دشواري دردناکي ست.
کـرج ــــــ 13/1/83