غربت
يه آفتاب طلايی که نصف آسمونو با رنگ طلاش لعاب داده
يه نخل خيلی بزرگ تو يه ساختمون سيمانی
يه پنجره پشت همه ی اين طلايی ها
من توی قاب مستطيلی يه پنجره فلزی خسته
...بين مام يه دنيا آدم و خونه و نخل و بيابون خـــــدا و.
فقــــط يه پنجره...
بندر تنهايی ؛ بوشهر 9/2/83